-
کفشهایم خیس بود
جمعه 24 آذرماه سال 1391 07:19
کفشهایم خیس بود و پایم سر خورد و رفت روی قانون بی تو هرگز ..........
-
زلزله
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 10:58
زلزله خیلی جاها را تکان داد . خدایا ما را نیز تکان بده
-
من به زودی خواهم نوشت ...
شنبه 31 تیرماه سال 1391 13:01
به زودی می نویسم
-
قدرت
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 08:58
اگر به شما قدرت رهبری کل دنیا رو بدن چی کار می کنید ؟
-
نوشتن خیلی سخته
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 20:29
نوشتن برام سخت شده ............... اما خواهمنوشت
-
کمک
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 03:55
به کسانی کمک کنید که نتوانسته اند روی پای خود بایستند
-
تقدیر ...
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 03:47
خدا واسه همه تقدیر خوب در نظر گرفته ... به بزرگواریش قسم ... واسه هیچ کس بد نمی خواد ... اما آدمایی که خوب می شن کسانی هستن که اون تقدیر خوب رو از خدا طلب می کنن ... و خدا هم بهشون میده ... محکم سر جاشون می ایستن و به کمتر از حقشون قانع نمی شن ... هیچ کس هم نمی تونه حق و تقدیر الهی شون رو ازشون بگیره ... اما اونایی که...
-
شاعر شدم
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 02:06
با اجاره یه روز سوار تاکسی شدم یه دفه آقایی تو تاکسی یه شعر خوند : می کشد آخر مرا این امروز و فردا کردنت ... حالا شاعر شدم : و در این زمانه خسته به دنبال مردانگی می گردیم و فراموش کرده ایم که نه مردی به جاست و نه مردانگی همه در چین و شکن پیشانی روزگار پنهانند ... .......................... و سالهاست که تنم را سایبان...
-
ماه رمضان ماه خداست
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 01:04
خدایا در این ماه ما را آنگونه قرار بده که شایسته می دانی .... کمک کن تا آنطوری بیاندیشیم که رضایت تو در آن است ...
-
ماه رمضان
دوشنبه 10 مردادماه سال 1390 04:18
به قول استاد عادل اگه ماه رمضون یه جور دیگه فکر نکنیم فرقی با بقیه ماهها نداره ...
-
به آن سه شاخه گلی که پرپر شدند و پروانه ای که پر نکشید
یکشنبه 9 مردادماه سال 1390 01:47
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 سه شاخه گل ، ماشین و آتش اینها را نوشت و رفت و راضی بود ... راضیه برگرد ... مرضیه بیا ... عرشیا ، عرش را بیخیال شو ... آب روشن خجالت کشید روی بدن ناز تو غسل کند ... تو واسه خاله راضی فاتحه خواندی ... اما کسی برای تو به جرم نابالغ بودنت هیچ نگفت...
-
تقدیم به شهید قنبر عسکری
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 11:38
ما تو را می خواهیم با همان دمپایی آبی که پاشنه ی پایت هنوز می خواهد کش بیاید تا به آخرش برسد بوی باروت می دهد دستت شیطان توی جلدت رفته انگار می دانی مادر از بوی باروت می ترسد ؟ می دانی یاد سنگر می افتد ؟ پاشو پسر برو دستت را بشور برایت ناهار آورده ام نمی دانم کدام صدا بود که مرا .... چشما نمان به جاده مانده کی می آیی...
-
داستان جدید البته باز هم خاطره ...
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 00:06
به نام خدا ... دوباره کاغذهایم را ورق زدم ... ساعت را نگاه کردم هنوز نیم ساعت مانده بود ،موبایلم زنگ خورد ... از طرف بیمارستان بود ... رییس بیمارستان گفت : خانم دکتر یک بار دیگه براتون آرزوی موفقیت می کنم ... خودتون می دونید که تو کشور ما فقط دوتا بیمارستان تونستند که ... قلبم به شدت می زد ... دلم می خواست بگم می شه...
-
عید
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 04:15
عید را با یاد کسانی آغاز کنید که دوست داشتند باشند اما ............
-
تقدیر و تشکر
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 23:12
ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند ... پایان خاطره نویسی دفاع مقدس در جزیره هرمز کسب مقام برگزیده و ... اما باید از کسانی که یاریگرم بودند یادی کرد اول خواهر بهتر از جانم که همیشه الگوی نوشتنم بود و خودش می داند که چه لطفی به من کرده دوم استاد محمد سایبانی که خودش یادش هست که چقدر کمکم کرد .امروز پای نوشتن را از او...
-
سلام به همه
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 00:45
خاطره ای که نوشتم اول شد ... خدا همه شهدا را قرین رحمت کند ... خصوصا شهیدان حسین رکن الدینی و رمضان کریمی
-
عید ؟
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 00:19
هنوز تا عید مونده ... اما هر روزی که دلت شاده همون روز عیده ... هر روزتون عید ...
-
داستان
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 23:51
من تا اطلاع ثانوی داستان نمی نویسم........................................ خوشحال باشید و شاد .............................................
-
یا حسین
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 01:21
کل یوم عاشورا کل ارض کربلا
-
یاحسین
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 02:57
http://s1.picofile.com/file/6371299794/khadem_al_zahra_17_.jpg
-
یا صاحب الزمان
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 02:45
یا مهدی تو هم مثل حسین غریبی تو هم مظلومی به داد مظلومان برس .... یا مهدی ادرکنی ....
-
داستان ۲
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 23:56
بسم رب الحسین (ع) ********************** - آهای سرباز اینجا چی کار می کنی ؟ هول کرد و مقداری از چای توی لیوان ریخت روی خاک؛ مشتش باز شده بود سرش را بالا آورد ، زیر نور کمرنگ فانوس دنبال چیزی می گشت ... - آهای سرباز با توام اسمت چیه ؟ آب دهانش را قورت داد لیوان چای را گذاشت و بلند شد و احترام نظامی گذاشت : - "حسین...
-
حسین
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 03:13
حسین ماه منیرم حسین برات بمیرم
-
داستان شماره ۱
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 02:24
مداد تراش را از دهان یوسف در آوردم :« این شکلات نیست بچه ...» کتابها راجمع کردم وگذاشتم روی تاقچه عصبانی بودم لباسهای یوسف را در آوردم : این دختره دست بردار نیست که نیست شوهرم دستی به گچ پایش کشید: «واسه خوبی خودته زن از این لج بازی دست بردار.» دست یوسف توی آستین گیر کرده بود ،به زور درش آوردم جیغ کوتاهی کشید :...
-
داستان
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 01:55
دوتا داستان جدید نوشتم که به زودی میذارم بخونید ... منتها شرط داره که بهشون نمره هم بدین ...
-
جوانگرایی در تعزیه
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 23:59
جوانگرایی در تعزیه یکی از موضوعاتی است که باید به آن نگاه ویژه ای کرد... اگر جوانان از تعزیه کنار بروند تعزیه تعطیل خواهد شد ... فرصت دادن به جوانان یکی از مسائل مهمی است که فداکاری و از خود گذشتگی پیش کسوتان را می طلبد ... قدرت تحمل پیش کسوتان یکی از مسائل مهم دیگر است که با اشتباهات ناخواسته جوانان از کوره در نروند...
-
تعزیه جدید
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 01:15
و حالا باید تعزیه را از دید دیگر دید ... مقصود تغییر تاریخ نیست بلکه تغییر دیدگاههایی است که سالها به تعزیه لطمه زده است .... لباسهای تعزیه قراردادی است بین تعزیه خوان و بیننده که برای آن فرد شخصیت نمایشی قائل می شود .... اما آنچه باعث سردر گمی می شود نپوشیدن لباس مناسب است ...
-
عاشورا
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 08:38
کل یوم عاشورا ، کل ارض کربلا خدا راشکرامام حسین(ع) و حادثه عاشورا فقط برای دوماه نیست اماحیف که ..........
-
آسیب شناسی تعزیه
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 11:06
مبحثی تحت این عنوان ؛ آسیب شناسی تعزیه : خواهم نوشت ... البته حوزه مطالعاتی من کووه خواهد بود چون هنوز تعزیه های زیادی را ندیده ام ... اولین نکته قابل اشاره در این بحث : نسخ تعزیه است که متاسفانه دارای کلمات و جملاتی است که در شان ائمه اطهار نیست ... که خوشبختانه قدم های مثبتی از سوی چند نفر از نویسندگان نسخ در حال...
-
داستان
شنبه 1 آبانماه سال 1389 18:30
داخل حیاط زیر درخت خرما نشسته بودم وظرف می شستم .با صدای خش خش از جا پریدم ،لیوان از دستم سر خوردافتادو شکست. به دستهای خالی و کف آلودم نگاه کردم. گربه از کنارم رد شد . فکر کردم صدا از برخورد گربه با پلاستیک آشغالهاست . دوباره صدای خش خش همراه با فوت کردن در بلندگوی مسجد آمد لحظه ای چشمانم را بستم : نکند دوباره کسی...